موضوع انشاء فرهنگ را توصیف كنید پیش مامانی رفتم و موضوع انشاء رو بهش گفتم مامانی گفت از نشانه های با فرهنگ بودن این است كه همیشه شیشه های خونه تمیز باشه ، و از اونجا كه شیشه ها فقط با رومه كاملا تمیز میشن ، اگر دیدی یك نفر در خیابان بود و دستش رومه بود یعنی اینكه آدم بافرهنگی است از مامانی پرسیدم پس آدم های بی فرهنگ شیشه هاشون رو با چی پاك می كنن ؟ مامان گفت مثل عمه ی بی فرهنگت با لنگ من داشتم حرفهایی كه مامان می زد رو توی دفتر انشام می نوشتم كه نازنین خواهر كوچولوم اومد و گوشه ی دفترم رو پاره كرد و فرار كرد ، من هم كیفم رو به طرفش پرت كردم متاسفانه به دلیل عدم تمرین ، هدف گیری ام بد شده ، كیف به جای سرش به گردنش اصابت كرد مامان كه این كار من رو دید گفت یكی دیگر از مشخصه های آدم بافرهنگ این است كه چیزی رو به سمت كسی پرتاب نمی كند ، مثلا تماشاگران بی فرهنگ توی ورزشگاه ها به داخل زمین چمن ، صندلی و نارنجك و بطری نوشابه پرتاب می كنند موضوع انشاء رو به بابایی گفتم بابایی گفت ح
داستان کوتاه و خواندنی مداد پسرک از پدربزرگش پرسید پدربزرگ درباره چه می نویسی ؟ پدربزرگ پاسخ داد درباره تو پسرم اما مهمتر از آنچه می نویسم ، مدادی است که با آن می نویسم می خواهم وقتی بزرگ شدی ، تو هم مثل این مداد بشوی پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید پسرک گفت اما این هم مثل بقیه مدادهایی است که دیده ام پدربزرگ گفت بستگی داره چطور به آن نگاه کنی در این مداد پنج صفت هست که اگر به دستشان بیاوری ، برای تمام عمرت با دنیا به آرامش میرسی صفت اول می توانی کارهای بزرگ کنی ، اما هرگز نباید فراموش کنی که دستی وجود دارد که هر حرکت تو را هدایت می کند اسم این دست خداست ، او همیشه باید تو را در مسیر اراده اش حرکت دهد صفت دوم باید گاهی از آنچه می نویسی دست بکشی و از مداد تراش استفاده کنی ؛ این باعث می شود مداد کمی رنج بکشد اما آخر کار ، نوکش تیزتر می شود و اثری که از خود به جا می گذارد ظریف تر و باریک تر پس بدان که باید رنج هایی را تحمل کنی ، چرا که این رنج باعث می شود انسان ب
داستان کوتاه و خواندنی پیرمرد و دخترک فاصله دخترک تا پیرمرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبروی یک آب نمای سنگی پیرمرد از دخترک پرسید غمگینی ؟ نه مطمئنی ؟ نه چرا گریه می کنی ؟ دوستام من رو دوست ندارن چرا ؟ چون قشنگ نیستم قبلا این رو به تو گفتن ؟ نه ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم راست می گی ؟ از ته قلبم آره دخترک بلند شد ؛ پیرمرد را بوسید و به طرف دوستانش دوید ؛ شاد شاد چند دقیقه بعد پیرمرد اشک هایش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛ پیرمرد نابینا ، عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت نت فارس
آخرین جستجو ها